زندگیم کم کم داره بر میگرده به روال عادیش
میرم مغازه ، میرم باشگاه ، برمیگردم مغازه تا یک شب
باشگاه خیلی رو روحیه ام تاثیر خوب داشت ذهنم مو تهی و خالی میکنه از هر چی لجن و آشغال مشغله اس
هنوزم امیدوارم کم نیوردم .
زندگیم کم کم داره بر میگرده به روال عادیش
میرم مغازه ، میرم باشگاه ، برمیگردم مغازه تا یک شب
باشگاه خیلی رو روحیه ام تاثیر خوب داشت ذهنم مو تهی و خالی میکنه از هر چی لجن و آشغال مشغله اس
هنوزم امیدوارم کم نیوردم .
به کی بگم که یکم نازم کنه
از تموم این زندگی سیرم
تو رفتی ولی هنوز خیالت با منه ... رضا
پوست پوست میشم و میریزم...
میدونی؟؟؟ من دیگه اون آدم سابق نیستم... نه حرارتی توی چشام ـه... نه برقی تو نگامه... نه حرفی روی لبام...
عمر رو چه حاصل... وقتی یه روزی میاد که میبینی بدون اینکه موهات سپید بشه، پیر شدی... بدون اینکه پیر بشی، میمیری...
تنها نقطه ی امیدم اینه که هر بار انگشتم ـو روی قسمت زمخت فندک سیاهم میکشم روشن میشه و اطرافش رو داغ میکنه... بدون اینکه کوتاهی کنه... همیشه روشن میشه...
کنار میام با دنیای دو بعدی که خودم ساختم... شاید هیچوقت بعد سومی نداشتم که بخوام بهش دل خوش کنم...
روزای سختی ـه... کی میخوان سر بیان، نمیدونم....
سیگار نصف کشیده رو میزارم زمین... از جام بلند میشم... راست جاده رو میگیرم و میرم...
چیزنوشت: همین روزا... حتمن... بنزین فندکم تموم میشه... حتمن ـه... حتمن ـه... حتمن...
وقتی صدای کشیده ی دستم رو، روی صورتش شنیدم... تازه فهمیدم که همه چی تموم شده...
هنوز میتونستم تو گوشم صداش رو بشنوم که میگف: من زنتم... این حرفا لایق من نیست... "ـت" آخرش بدجور پیچید تو گوشم...
یادم نیس سر چی... یادم نمیاد... سردرد و سرگیجه امونم رو بریده... اصن چی شد که اینطوری شد؟؟؟
چشام میسوزه و آبریزش بینی ـی که بند نمیاد...
لبش ترکید و خون از کنج لبش زد بیرون...
یه نخ سیگار از تو پاکت در آوردم... گذاشتم کنج لبم و روشنش کردم...
حالا من خیره موندم به جاده ای که هیچ اثری ازش نیس...
چمدونش رو برداشت... دور شد... دور شد... دور شد...
جیزنوشت:
اومدی اینستا بهم سر بزن (kiing_rezaa@)
رضا...
اومدم....
داره 2 سال میشه که اینجارو تنها گذاشتم....دلم تنگ شد....
اما عادت کردم به چیزهایی که عاشقشونم مدتها از دستشون بدم.....
29روز از تولدم گذشته .....و پیر شدنم رو هر لحظه حس میکنم...
خسته ام.....خسته
رضا...
خیلی وختا هیچ حرفی با هیشکی ندارم و میخوام قد یه عمر سکوت کنم و سیگار لعنتیمو دود کنم...
خیلی وختا آدما حالمو بد میکنن جوری که هیچی بهترم نمیکنه...
من یه مرد ـه مرده ی متحرک لعنتی ام...
حال بد دلیل نمیخواد بچه... حال بد ینی حال تـ/ـخـ/ـمی ای که الان و همیشه دارم...
حال بد ینی به هر کـ/ـس و شری بخندی و تو یه لحظه ی بعدش لبخند یخ بزنه رو لبات...
حال بد ینی من... اگه کسی بپرسه چته، این مزخرفترین سوال دنیاس...
چیزنوشت: یه مرد مرده ی لعنتی که میخواد سعی کنه اینجا بنویسه...
یه مرد مرده ی لعنتی که باید بنویسه... بایده بایده باید...
رضا...
"حالم خوب نیست، باید ببینمت..."
به جاش نفس عمیق کشیدم و زیر پتو قایم شدم.
چیز نوشت:
یه تیشرت میخوام که روش نوشته باشه:
این فرد هیچ علاقهای به صحبت درباره هیچ موضوعی با هیچکس ندارد لطفا سر بحث را باز نفرمایید.
رضا...
وقتی مدت زمان بین پستام کم میشه
یعنی...
اوضاع اصلا خوب نیست.یعنی تو مرز ترکیدنم...
چیزنوشت 1:
تف به احساس نویسنده ی این پست
رضا...
ترکت نمی کنند
اما مجبورت میکنند ترکشان کنی
آنگاه تو می شوی بنده ی سر تا پا خطاکار!!
چیزنوشت:
برف بيست و پنج سالگي به بعد فقط سرد بود و سرد بود و سرد ...
اگه قوی باشی یه سِری مسئولیتِ سنگین رو سَرت آوار میشه.چون ریش داری...
اگه نوازش بخوای یا گریه کنی همه بهت میخندن.
چیز نوشت :
نامه اي به کودکی که هرگز زاده نشد
رضا...
وقتی ساعت ها می نشینی
به حرف هایی که هیچ وقت قرار نیست بگویی فکر می کنی...
رضا...
+نیازمندی ها: به یک خانه جهت زندگی یک زوج جوان نیازمندیم. (یک خوابه، طبقه ی همکف)
چیزنوشت:
خداحافظ ای روزگار غریب
خداحافظ ای شهر و ای عاشقی
خداحافظ،
این توو این خاطراتت
من و گریه و گریه و تنهایی...